عشق مامان تانیاعشق مامان تانیا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
عشق مامان تیناعشق مامان تینا، تا این لحظه: 10 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره

تانیا و تینا عمادین

بازم داره عید میشه

دخترای گل مامان بازم یه عید دیگه نزدیکه مامان میخواد خونه رو برای عید نوروز اماده کنه ولی شما دوتا شیطونا مگه میزارید تانیا که شیطون تر از روز قبل تینا هم معلمی به نام تانیا اموزشش میدهد برای مامان همین کافیه امسال تینا کوچولو پیش ماست به جمع ما اضافه شده امید وارم سال خوبی باشه سال 92 که سال خوبی نبودخیلی ها رو از دست دادیم مادر جون  ، ننه جان و بعد هم عزیز روح شان شاد جاشون توی بهشت.                                       عزیز   (مادر ب...
27 بهمن 1392

جشن تولد سه سالگی دخترم

این هفته پنجشنبه عروسی دایی رضا سیمین دشت بود و همون شب همه رو دعوت کردیم تا فردا ظهر بیان تولد تانیا خونه مامانی اینا ولی از شانس بد دخملکم صبح روز جمعه برف بدی شروع به باریدن کرد همه برای اینکه تو جاده نمونن زود حرکت کردن بیان تهران ولی خودمون با مامانی اینا یه تولد کوچولو برات گرفتیم عزیز دل مامان ولی سال دیگه انشاله از خجالتت در میاییم ولی عکس های تولد امسال تانیا کوچولو با سال های دیگه متفاوت هستش چون تینا کوچولو جای خودش رو توی این عکس ها باز کرده .                               &nb...
13 بهمن 1392

تولد تانیا عزیزم

دخترکم عزیزکم ، جمعه تولد دخترکم هستش و عروسیه دایی رضا فکر کنم به خاطر عروسی نمی تونیم تولد برات بگیریم ولی مامان تمام سعی خودش رو میکنه تا یه تولد کوچولو برات بگیرم باورم نمی شه سه سال گذشته این سه سال عین برق و باد گذشت. ...
9 بهمن 1392

مسافرت به چالوس مهر 92

دختر گل مامان می دونم خیلی وقته نیامدم از شیطونیات برات بنویسم خیلی سرم شلوغه حالمم زیاد خوب نیست اخه از این موضوع تو وبلاگت هنوز چیزی ننوشته بودم که به زودی تانیا گلی آبجی دار میشه من و بابایی که خیلی خوشحالیم شما رو نمی دونم باید صبر کنیم وقتی به دنیا می یاد چه عکس العملی نشون میدی این هفته پنجشنبه و جمعه با عمو مجید اینا رفتیم شمال. ما زودتر از اونا حرکت کردیم از جاده چالوس رفتیم خیلی خوش گذشت بابا تا عمو مجید اینا برسن لب دریا بابلسر پلاژ گرفت تا رسیدن اون ها شما تا تونستید آب بازی کردید اوناهم که امدن با علی رضا رو دریا رو سفید کردید. جمعه ظهر راه افتادیم به سمت تلکابین نمک ابرود بابا که از تلکابین میترسید به اسرار سو...
8 بهمن 1392

یه فرشته کوچولوی دیگه به جمع مون اضافه شد

دیگه بهتره بنویسم دخترای گلم ،شرمنده از این که خیلی وقته نتونستم بیام چیزی بنویسم ،ابجی کوچولوی تانیا دوشنبه 92/8/6 ساعت10.20 دقیقه به دنیا آمد. شبی که مامان بیمارستان بود زحمت نگه داشتن گل دختری گردن باباییش بود مثل اینکه خیلی بابایی رو اذیت کرده بود. خلاصه یه ابجی خوشگل مثل خود تانیا به خانواده اضافه شد اسمش رو گرفتیم تینا. الان 36 روزه تانیا دیگه تنها نیست تینا کوچولو شده همه کس تانیا کسی جرات نداره به ابجیش دست بزنه فقط مامانی باید تینا رو بگیره بغلش ، خلاصه تانیا گلی روز شماری میکنه تا تینا بزرگ بشه باهم بازی بکنند. اینم یکی ازعکس های تینا تا بعدا عکسای جدید دوتایشون رو بزارم ...
8 بهمن 1392

دخترای مامان

سلام عزیزای دلم ،نمیدونید زندگی چقدر با شما قشنگه هیچ وقت فکرنمی کردم چنین زندگیه زیبایی داشته باشم تانیا که با بلبل زبونی های قشنگش من و بابایی رو دیوانه خودش کرده تینا گلی هم که روز به روز بزرگ تره میشه با خنده های قشنگش قند تو دلمون اب میشه. خدا یا شکرت به خاطر این همه لطفت چنین عزیزایی بهمون دادی امیدوارم تا ما هم بتونیم به خوبی شاکر این همه نعمت باشیم. راستی خیلی وقته از دیکشنری تانیا چیزی ننوشتم : این چی ننه : این چه رنگیه دتر : دفتر شمک :شکم برضی : مرضیه شدار : شلوار موکتا: متکا آکار : خودکار تیان: تینا نانا : تانیا تازه تانیا گلی از ابجی کوچولوش هم مراقبت م...
8 بهمن 1392

تولد تانیا عزیزم

دخترکم عزیزکم ، جمعه تولد دخترکم هستش و عروسیه دایی رضا فکر کنم به خاطر عروسی نمی تونیم تولد برات بگیریم ولی مامان تمام سعی خودش رو میکنه تا یه تولد کوچولو برات بگیرم باورم نمی شه سه سال گذشته این سه سال عین برق و باد گذشت.   ...
8 بهمن 1392